من سال ۲۰۱۵ میلادی (۱۳۹۴) از ایران به کانادا مهاجرت کردم و پس از توقفی چندروزه در ونکوور، در تورنتو ساکن شدم. به دلیل اینکه رشته تحصیلی من عمران بوده است، بارها امکان مهاجرت برای ادامه تحصیل یا کار را داشتم، اما چون مهاجرت را امری در راستای تحقق افسانه شخصی و رویاهایم نمی‌دیدم، دست به کار رفتن از ایران نشدم. البته، همیشه دوست داشتم چند سالی هم شده، زندگی در یک کشور خارجی را تجربه کنم و از جمله به شهر نیویورک در آمریکا هم فکر می‌کردم.

سرانجام، وقتی دیدم تحقق برخی ‌خواسته‌هایم، و از جمله این خواسته‌، از راه مهاجرت به کشوری دیگر آسان‌تر انجام خواهد شد، تصمیم گرفتم از دایره امن خود بیرون بیایم و کاری را بکنم که خیلی‌ها شاید با بالا رفتن سن، در انجام آن تردید کنند.

در ۳۷ سالگی، امکانی برای مهاجرت از سوی دولت کانادا باز شد که تمام شرایطش را می‌توانستم محقق کنم. با سخت‌جانی و جنگندگی فراوان، و هدفمندی و تمرکز، تمام مدارک را فراهم کردم، کلاس فشردهٔ آیلتس رفتم و امتحان آیلتس دادم، هزینه‌های مختلف را پرداخت کردم، پیگیری‌ها را انجام دادم، مشورت کردم و… حدود یک سال بعد، ویزای مهاجرتی من رسید و برای نخستین بار از مرز چند کشورِ محدودِ اطراف ایران فراتر رفتم و یک جای خیلی خیلی دور از ایران را ــ که رفتن به آنجا رویای خیلی از ایرانی‌هاست ــ تجربه کردم.

در خصوص مهاجرت از ایران و مزایا و معایب آن بارها از من سوال شده و می‌شود و در مقاله حاضر می‌کوشم به این سوال بپردازم و دیدگاه‌های خودم را بیان کنم. قطعا آنچه می‌نویسم برآمده از جهان‌بینی و تجربهٔ شخصی من است و می‌تواند محل نقد باشد. بنابراین شما هم این مقاله (و اصولاً هر نوشته و مقاله و کتابی) را با دیدگاه انتقادی بخواهید. در انتهای مقاله هم می‌توانید نظر خود را بنویسید یا سوالات خود را بپرسید. خوانندگان بسیاری پیش از شما نظرات و سوالات خود را نوشته‌اند که خواندن آنها را هم پیشنهاد می‌کنم.


سرفصل‌های این مقاله از این قرارند:

  • دلیل زندگی
  • آیا رویایی برای خود دارید؟
  • چطور باید رویا داشت؟
  • آیا مهاجرت از ایران می‌تواند رویا باشد؟
  • مهاجرت موفق، و موفقیت در کشور جدید، ساده به دست نمی‌آید
  • آیا خسته شدن از زندگی در ایران، دلیل خوبی برای مهاجرت است؟
  • یک نکته مهم در زمینه خسته شدن از زندگی در ایران
  • آیا مهاجران ایرانی بلدند در کانادا از زندگی لذت ببرند؟
  • ایرانی‌ها در مهاجرت هم چشم‌وهم‌چشمی می‌کنند!
  • چطور می‌توان یک مهاجرت موفق داشت؟
  • چه سنی برای مهاجرت مناسب‌تر است؟
  • چه روشی برای مهاجرت مناسب‌تر است؟
  • اگر مهاجرت را مفید یافتم اما نتوانستم مهاجرت کنم چه؟
  • بالاخره مهاجرت از ایران خوب است یا نه؟
  • سخن آخر

بگذارید این مقاله را با یک پرسش آغاز کنم:

آیا شما اگر همین امشب بخوابید و فردا صبح در کانادا بیدار شوید، خوشحال‌تر خواهید بود؟

پیش از ادامه دادن به خواندنِ ادامهٔ مقاله، لحظه‌ای به این پرسش فکر کنید و پاسختان را به خاطر بسپارید. (چه بهتر که آن را یادداشت کنید و پس از خواندن مقاله، دوباره به پاسخ خود رجوع و آن را ارزیابی کنید. این امر، بسیار به خودشناسی شما کمک خواهد کرد و باعث می‌شود تصمیم‌تان در خصوص مهاجرت هر چه که باشد، بهتر بتوانید آن را بسنجید و با دید روشن‌تری انتخاب خود را انجام بدهید.)

دلیل زندگی

اصطلاحی ژاپنی هست به نام «ایکی‌گای» (ikigai). در ویکی‌پدیای فارسی درباره این واژه چنین می‌خوانیم:

ایکی‌گای (به ژاپنی: 生き甲斐) مفهومی در زبان ژاپنی است که معنای آن «دلیلی برای بودن» است. این مفهوم مشابه عبارت فرانسوی Raison d’être است. بر اساس فرهنگ ژاپنی، هر فرد دارای یک ایکی‌گای است. یافتن ایکی‌گای، نیازمند جست‌وجوی عمیق و طولانی در خود است. در فرهنگ ژاپنی باور این است که یافتن ایکی‌گای، در زندگی فرد قناعت می‌آورد و به زندگی وی معنا می‌دهد.

ایکی‌گای ترکیب دو واژه ژاپنی است: واژه ایکی (به ژاپنی: 生き) به معنی «زندگی» و «زنده»، و واژه کای (به ژاپنی: 甲斐) ــ که بر اثر تلفظ بعد از واژه قبلی، گای تلفظ می‌شود ــ به معنای اثر، نتیجه، میوه، ارزش، کاربرد، و (در موارد محدود) به معنیِ فایده. ترکیب این دو واژه یعنی «معنایی برای زندگی» (زنده بودن)، چیزی که به زندگی ارزش زندگی کردن را می‌دهد و همچنین دلیلی برای بودن.

فرهنگ اوکیناوا، ایکی‌گای را به عنوان «دلیلی برای برخاستن در صبح» و به معنی دلیلی برای لذت بردن از زندگی، آموزش می‌دهد. ایکی‌گای به عنوان یکی از دلایلی مطرح است که باعث می‌شود انسان‌ها در برخی مناطق جهان زندگی‌های طولانی داشته باشند.

آیا رویایی برای خود دارید؟

رویا، مفهوم بزرگ و فراگیری است که به انسان دلیلی برای هر صبح برخاستن می‌دهد (ایکی‌گای). در ضمن، زندگی او را وارد بُعدی دیگر می‌کند و معنایی عمیق‌تر به آن می‌بخشد (حکمت و معنا)، و قدرت الهیِ خلاقهٔ انسان را به جریان می‌اندازد که خودْ تجربه‌ای از لذت است (لذت).

خیلی ساده، انسانی که رویایی دارد، خیلی بیش از انسان‌های دیگر که به زندگیِ متوسط و معمول و میان‌مایه و گوسفندوار راضی شده‌اند، از دلیلِ وجودی خود در این جهان آگاه است و چون معنایی را در پس هر چیزی می‌بیند، و در پی افزودن معنایی بر این جهان و زندگی است، خودش هم زندگی بامعناتر و غنی‌تری را تجربه می‌کند.

در عین حال، از اشکال مختلف لذت آگاه است و می‌تواند از زندگی لذت ببرد، حتی شده در حد خواندن غزلی زیبا و جان‌افزا از حافظ در حالی که جرعه‌جرعه شربت خنکِ سکنجبین را مزه مزه می‌کند.

چطور باید رویا داشت؟

شاید درست‌تر آن است که بگوییم چطور باید رویایمان را به خاطر بیاوریم؟ همه ما زمانی از رویای خویش آگاه بوده‌ایم اما دل دادن به سخنان سرد و افسرده‌کننده، و احتمالا تجربه‌های ناکامی که خودمان داشته یا در دیگران دیده‌ایم، زنگار بر دل ما نشانده و باعث شده آینهٔ دل ما کدر شود.

در تمام دوره در جست‌وجوی افسانه شخصی هدف و تلاش من و دوست خوبم محمود پیرحیاتی این بود که این زنگارها را از دل دانشجویان (در حدی که می‌توانیم) بزداییم تا آن امیدِ از دست رفته بازآید و این حس که «ما در این جهان تنهاییم و فریادرسی نداریم»، با این بینش که «عالم اتفاقی نیست و همه چیز در اتصال است و خدایی فراتر از هر وهم و تصور ما، زندگی را و این جهان را هر لحظه زیر بال و پرِ رحمت خود دارد»، جایگزین شود.

و همه کسانی که دل به آموزش‌های این دوره دادند و با آن همراهی کردند، این تحول و تبدّل درونی را در ذهن و دل و جان و روح خود تجربه کردند.

در دوره سخت‌جان‌ها نیز از رویا یا افسانه شخصی، در شکلی مصداقی‌تر، با عنوان «هدف سطح بالا» یاد کرده‌ام. ساختار سلسله‌مراتبیِ اهداف که در این دوره آن را شرح و بسط داده‌ام، نشان می‌دهد که آیا ما رویایی داریم و آیا در مسیر تحقق آن در حرکتیم یا نه.

و با توجه به این ساختار سلسله‌مراتبی اهداف، می‌خواهم درباره تصمیم به مهاجرت از ایران به شکل علمی‌تر و دقیق‌تری صحبت کنم.

ساختار سلسله‌مراتبی اهداف
ساختار سلسله‌مراتبی اهداف. در دوره «سخت‌جان‌ها» درباره این ساختار سلسله‌مراتبی و جزئیات و ریزه‌کاری‌های آن صحبت کرده‌ام.

آیا مهاجرت از ایران می‌تواند رویا باشد؟

برخی «رویای» مهاجرت از ایران را دارند. اما مهاجرت از ایران، رویا نیست، هدف سطح بالا هم نیست. چیزی نیست که وقتی آدمی به آن برسد، زندگی‌اش سراسر سرشار از معنا و لذت و غنا شود.

این امر هم دو دلیل دارد:

۱. خودِ مهاجرت و زندگی در کشوری دیگر لزوما چنین ظرفیتی ندارد.

(یعنی شما هر کجا که باشید، با یک سری چالش‌ها و مسائل مواجه هستید و اگر توانایی حل مسئله را در خود ایجاد و تقویت نکرده باشید، مهارت‌های ارتباطی‌تان ضعیف باشد، هدف‌گذاری بلد نباشید، فروشِ مهارت‌ها و تخصص‌های خود را بلد نباشید، مدیریت مالی در زندگی خود نداشته باشید و…، در کشور جدید هم همان مسائل قدیمی را در شکلی دیگر تجربه خواهید کرد و حالتان در مجموع بد خواهد بود)،

۲. مهاجرت، امری نیست که همچون یک قطب‌نما بتوان همواره به سمت آن حرکت کرد.

(مهاجرت، در نقطه‌ای تمام می‌شود. و هدفی که جایی به پایان می‌رسد،‌ نمی‌تواند یک هدف سطح‌بالا ــ یک رویا ــ باشد.)

می‌شود با مهاجرتِ خوب و دقیق و حساب‌شده، یک زندگی رویایی برای خود و خانواده خود ساخت. نیز می‌توان مهاجرت را پلی کرد برای رسیدن به رویاها. اما هنوز خیلی صحبت مانده است. ادامه مقاله را از دست ندهید 🙂

مهاجرت موفق، و موفقیت در کشور جدید، ساده به دست نمی‌آید

مهاجرت، در واقع، می‌تواند یک هدف سطح پایین یا یک هدف سطح میانی باشد. یعنی خودش غایت و مقصود نیست، بلکه ابزاری و پُلی و پلّه‌ای برای رسیدن به یک هدف سطح‌ بالاتر است.

با این تفسیر، هر فرد باید ببیند که آیا مهاجرت او را به تحقق رویایش نزدیک‌تر خواهد کرد یا خیر. چون خودِ مهاجرت، هدفی است که تحقق آن دشواری‌های زیادی دارد و موفقیت در سرزمین جدید خود نیازمند سخت‌جانی و گاه ایثارهای فراوان است.

هر فرد باید ببیند که آیا مهاجرت او را به تحقق رویایش نزدیک‌تر خواهد کرد یا خیر. چون خودِ مهاجرت، هدفی است که تحقق آن دشواری‌های زیادی دارد و موفقیت در سرزمین جدید خود نیازمند سخت‌جانی و گاه ایثارهای فراوان است.

چند وقت پیش در یک دورهمی دوستانه، درباره مهاجرت از من پرس‌وجو می‌کردند. وقتی برخی از سختی‌های ناگزیر مهاجرت و زندگی در سرزمینی جدید را برای آنها شرح دادم، یکی‌شان خیلی صادقانه گفت: «ترجیح می‌دهم همین‌جا در دفتر خودم پشت میز بنشینم و کمتر [پول] درآورم اما به دلِ این سختی‌ها نروم.»

طی چند هفته گذشته هم با دو نفر برخورد کردم که هر دو پی‌آر (PR یا اقامت کانادا) را داشتند، اما پس از چند ماه، به ایران برگشته بودند چون نتوانسته بودند با دشواری‌ها و نوسان‌های ناگزیرِ مهاجرت کنار بیایند. شاید ۳ تا ۵ سال، گاهی خیلی کمتر و گاهی خیلی بیشتر، زمان نیاز باشد تا فرد بتواند جامعه مقصد را بهتر بشناسد و از زندگی در آن از جنبه‌های مختلف لذت ببرد.

آیا خسته شدن از زندگی در ایران، دلیل خوبی برای مهاجرت است؟

برخی مهاجرت می‌کنند چون آنقدر از زندگی در ایران خسته شده‌اند که فقط می‌خواهند از اینجا بروند؛ هر جا شد و به هر شکلی که شد، حتی با دروغ و زیر پا گذاشتن عزت نفس خود، توهین به ملیت خود، یا اعتماد به باندهای قاچاقچیان.

در این نوع مهاجرت، رویاها عموما می‌میرند و فرد به همان زندگی گوسفندوار خود در کشور دیگر ادامه می‌دهد.

این افراد معمولا در مهاجرت و زندگی در کشور جدید، موفق نخواهند شد (نوشتم «معمولا» چون همواره استثنا هم وجود دارد). در این روش‌ها، که امکان موفقیت آنها هم پایین است، حتی فرد ممکن است برای همیشه امکان بازگشت به وطن و دیدن سرزمین خود را از دست بدهد (و باید مهاجرت را تجربه کرده باشی تا ببینی عطشِ حتی یک دیدار کوتاه از وطن چقدر می‌تواند شدید باشد)، یا ممکن است با برچسب پناهندگی و رفتن زیر چتر حمایتی یک دولت خارجی، ادامه زندگی بدهد. در این نوع مهاجرت، رویاها عموما می‌میرند و فرد به همان زندگی گوسفندوار خود در کشور دیگر ادامه می‌دهد.

البته، عده‌ای هم هستند که مثلا به دلیل جنگ نمی‌توانند در کشور خود زندگی کنند و پناهندگی می‌گیرند. مثلا «سمر» (Samer) دندان‌پزشکی اهل سوریه بود که به همراه همسرش، دو پسرش و دخترش، لبنان و اردن را طی کرده بود تا از سوریهٔ جنگ‌زده بگریزد ــ و سرانجام در کانادا استقرار یافته بود.

یک نکته مهم در زمینه خسته شدن از زندگی در ایران

در ادامه بخش بالا، در عین حال باید بدانیم که انسان‌ها معمولا به دو دلیل حرکت می‌کنند:

۱. رهایی از رنج
۲. رسیدن به لذت

و البته، مورد یکم یعنی رهایی از رنج و دشواری، انگیزه قوی‌تری برای اغلب انسان‌هاست. یعنی مثلا اگر سر شما درد کند، ممکن است زمین و زمان را به هم بدوزید تا قرصی و راهی و روشی برای تسکین سردرد خود پیدا کنید. سردرد شما که تسکین پیدا کند و شما به وضعیت قبلی برگردید، حالتان برای مدتی خوش‌تر خواهد شد، اما معمولا دوباره ملال به سراغ شما خواهد آمد. در واقع، افراد به‌نسبت کمتری هستند که سرشان درد نکند و بخواهند برای خوش‌تر شدن حالشان، کاری کنند.

خسته شدن از زندگی در ایران می‌تواند عاملی انگیزاننده برای مهاجرت باشد. اما اگر بلد نباشی رسیدن به لذت را در خود ایجاد کنی، در کشور جدید هم دچار ملال و کسالت و حتی خشم و نارضایتی خواهی شد.

با این تفاسیر، «خسته شدن از زندگی در ایران» (که اصلا حس شدید و قوی آن را نفی نمی‌کنم) می‌تواند عاملی انگیزاننده برای خیلی از مردم باشد تا برای رهایی از این رنج و دشواری، به کشوری دیگر مهاجرت کنند. اما این عزیزان اگر بلد نباشند نیرو گرفتن از انگیزاننده دوم (رسیدن به لذت) را در خود ایجاد کنند، در کشور جدید هم با دیدن مشکلات و مسائل مختلف و نیز رسیدن به روزمرّگی، دچار ملال و کسالت و حتی خشم و نارضایتی خواهند شد. ایرانیان زیادی را می‌شناسم (هم کسانی که کسب‌وکار خودشان را دارند و هم کسانی که در شرکتی و اداره‌ای و جایی مشغول هستند) که در کانادا هم بلد نیستند از زندگی لذت ببرند.

آیا مهاجران ایرانی بلدند در کانادا از زندگی لذت ببرند؟

لذت بردن از زندگی فقط این نیست که پنج روز هفته را با نفرت و کسالت کار کنی و ویکندها (آخرهفته‌ها) و لانگ ویکندها (آخر هفته‌های طولانی؛ یعنی یک تعطیلی که جمعه یا دوشنبه است و با دو روزِ شنبه و یکشنبه می‌شود سه روز تعطیلیِ پشت هم) را خوش بگذرانی.

اگر توانستیم از کار و تفریح با هم لذت ببریم و در پی تحقق رویایی باشیم، آن‌وقت لذت را در بعدی و معنایی دیگر تجربه خواهیم کرد.

البته خوش بودن و خوش گذراندن بد نیست، خیلی هم خوب است و من هم موافقش هستم. اما اینکه هدفی و رویایی نداشته باشی و صرفا عکس‌های تفریحاتت و سفرهایت به آمریکا و اروپا را در اینستاگرام بگذاری ــ در حالی که خودت در درونت می‌دانی حالت خوب نیست ــ که اسمش «زندگی» نیست. تو اگر توانستی از کار و تفریحت با هم لذت ببری و در پی تحقق رویایی باشی، آن‌وقت لذت را در بعدی و معنایی دیگر تجربه خواهی کرد. کم نیستند کسانی که در ویکندها و مسافرت‌ها هم در حالی که در کنار طبیعت یا داخل هتل ۵ ستاره یا ریزورت تفریحی هستند، دچار ملال می‌شوند و برای رهایی از ملال، گاه به خوردن و نوشیدن افراطی، گاه به کشیدن علف (ماری‌جوانا) و کارهای دیگر… (و گاهی همه با هم) پناه می‌برند.

آدمی که در ایران بلد نیست مثلا از کتاب خواندن و یاد گرفتن لذت ببرد، به هنری آراسته نیست و هنرجو هم نیست، از سه فضیلت زیبایی، دانایی و نیکویی (سه پایه زندگی خوب و خوش از دیدگاه استاد الهی قمشه‌ای) بی‌بهره است و دغدغه کسب آنها را هم ندارد، این آدم در خارج از ایران چه گُلی به سر خودش خواهد زد؟

ایرانی‌ها در مهاجرت هم چشم‌وهم‌چشمی می‌کنند!

ضمنا چشم و هم‌چشمی هم بین ایرانیان گاه در کانادا بیداد می‌کند. اسم یک منطقه از تورنتو را گذاشته‌اند «میدان محسنی» و عده‌ای تمام پز و کلاس‌شان این است که آنجا آپارتمانی بگیرند. خب بندگان خدا، شما اگر از اختلاف طبقاتی در ایران گریزان بودید، اینجا با این همه امکانات خوب برای همه، چرا همان‌ها را بازتولید می‌کنید؟

یا مثلا این را با دو گوشم از یک دوست معتمد شنیدم که می‌گفت: «طرف در ایران بنز داشت و هر بار که آن را از خانه‌اش بیرون می‌آورد، در خیابان کلی چشم دنبالش بود. اینجا ماشین‌های بهتر از بنز دارد و بیرون که می‌آورد کسی نگاهش نمی‌کند. و همین شده مایهٔ ناراحتی‌اش!» می‌بینید، آدمی به این چیپی و احمقی و کوته‌نظری حالا به واسطه پول یا هر چیز دیگری، تمام لجن‌های وجودش و وجودِ پُر از لجن‌اش را برده کانادا، و البته بیش از همه خودش را اذیت می‌کند. به قول استادم محمود معظمی: «بعضی‌ها وقتی مهاجرت می‌کنند، علاوه بر چمدان‌های لباس‌ها و وسایل، چند چمدان رنجش هم با خود به آن طرف آب می‌برند!»

گاهی حتی برخی ایرانی‌ها که سال‌هاست کانادا زندگی می‌کنند، به خاطر «ایرانی‌بازیِ» جماعت‌های کم‌ظرفیت و تازه به دوران رسیده، خیلی خوش ندارند در جمع‌های ایرانی (کنسرت‌ها و مهمانی‌ها و…) شرکت کنند. اینکه بیشتر این امر را در ایرانی‌هایی می‌بینیم که مدت‌هاست در خارج زندگی می‌کنند، شاید علتش این باشد که ایرانی‌هایی که خیلی از حضورشان در کانادا نمی‌گذرد، هنوز بیشتر به مراوده با هم‌وطنان و هم‌زبان‌های خود نیاز عاطفی دارند. تازه تورنتو از این جنبه‌ها خیلی شهر خوبی است. یعنی کانادا کلا خیلی کشور خوبی است که مردم از ملیت‌های مختلف در مجموع مهربان و خو‌ش‌برخورد و «نایس» (nice) هستند. رفتار برخی ایرانیان در لس‌آنجلس ضرب‌المثل است و می‌گویند اگر فارسی بخواهی با آنها صحبت کنی، رویشان را می‌کنند آن طرف!

برخی فروشنده‌های ایرانی هم در کانادا هستند که اصلا فروش و برخورد با مشتری را بلد نیستند!

برخی فروشنده‌های ایرانی هم در کانادا هستند که اصلا فروش و برخورد با مشتری را بلد نیستند (من شخصا سه مورد را تجربه کرده‌ام که در حد افتضاح بودند!). اینها هم هرگز مهارت‌های خود را در زمینه ارتباط با مشتری ــ با اینکه غرب، مهدِ مشتری‌مداری است ــ آپدیت نکرده‌اند و خیلی‌ها ترجیح می‌دهند از مغازه‌های ایرانی خرید نکنند. ناگفته نماند که رفتارهای این مدلی البته فقط به ایرانی‌ها منحصر نیست و گاه در یک صاحب‌مغازه چینی هم رفتاری ناخوشایند را ممکن است ببینی (که تجربه آن را هم داشته‌ام).

با تمام این تفاسیر، این رفتارها صفر و یک نیست. ایرانیان مهاجر بسیاری هم هستند که خوش‌برخوردند، مصاحبت با آنها دلپذیر است و چه در دوستی و چه ارتباط به صورت فروشنده و مشتری، از مراوده با آنها لذت می‌بری و یاد می‌گیری. اما خواستم بگویم اینطور نیست که اگر در ایران همه‌جور طیف آدم داریم، در خارج از ایران فقط خوب‌ها را داشته باشیم!

چطور می‌توان یک مهاجرت موفق داشت؟

انوشه انصاری
انوشه انصاری اگر مهاجرت نکرده بود، شاید نمی‌توانست رویای خود ــ سفر به فضا ــ را محقق کند

اما اگر برای مهاجرت طرح و برنامه و پلنی وجود داشته باشد و فرد جایگاه آن را در سلسله‌مراتبِ اهداف خویش دیده باشد، و این مهاجرت گامی و پله‌ای در راستای تحقق رویای او و افسانه شخصی‌اش باشد، چنین مهاجرتی که قطعا هم از راه قانونی و درست و بدون فریبکاری انجام خواهد شد،‌ می‌تواند ثمرات و برکات زیادی داشته باشد.

اگر مهاجرت گامی و پله‌ای در راستای تحقق رویا و افسانه شخصی انسان باشد، چنین مهاجرتی که قطعا هم از راه قانونی و درست و بدون فریبکاری انجام خواهد شد،‌ می‌تواند ثمرات و برکات زیادی داشته باشد.

چه بسیارند افرادی از ملیت‌های مختلف، از جمله ایرانیان، که مهاجرتِ خودشان یا خانواده‌شان به سرزمینی دیگر، موجب شده به موفقیت‌هایی دست پیدا کنند و رویاهایی را محقق سازند که در کشور محل زندگی خود امکان بروز و ظهور نداشتند. مثلا استیو جابز (بنیان‌گذار اپل) و انوشه انصاری (نخسین زن گردشگر فضانورد)، یا دارا خسروشاهی (مدیرعامل کنونی اوبر) از این دسته‌اند.

در مقابل، عده‌ای نیز هستند که مهاجرت نکردند اما هم رویاهایشان را محقق کردند و هم جهانی شدند؛ مثل عباس کیارستمی که همواره در تهران ماند اما فیلم‌هایش و عکس‌هایش و حرف‌هایش و آموزش‌هایش به سراسر جهان رفتند.

عباس کیارستمی
عباس کیارستمی مهاجرت نکرد، در ایران ماند، رویاهایش را محقق کرد و جهانی شد

چه سنی برای مهاجرت مناسب‌تر است؟

مهاجرت سن خاصی ندارد و مهاجران جدید را از هر سن و سالی می‌توان در کانادا مشاهده کرد. گاهی یک خانوادهٔ کامل مهاجرت می‌کنند (مثلا پدر و مادر میان‌سال هستند و فرزندان در سنین دبستان و گاهی مقاطع بالاتر).

مهاجرت در هر صورت برای همه نوساناتی دارد. آن که سن بالاتری دارد باید از موقعیت شغلی و اجتماعی خود دل بکند و خیلی چیزها را از صفر و گاهی زیر صفر در کشور جدید آغاز کند. افراد کم‌سن‌تر هم برای دوستان خود و خیلی از اعضای خانواده، از جمله پدربزرگ و مادربزرگ، دلتنگ خواهند شد.

در هر صورت، اگر افراد «ذهنیت رشد» (Growth mindset) داشته باشند ــ که در خصوص آن در دوره سخت‌جان‌ها صحبت کرده‌ام ــ و بخواهند عضوی فعال از جامعه جدید شوند و در آن به موفقیت برسند، می‌توانند پس از گذر از نوسان‌های عاطفی و مالی و اجتماعی اولیه، در نهایت خودشان را پیدا کنند.

مهاجرت برای همه نوساناتی دارد. اگر افراد «ذهنیت رشد» داشته باشند و بخواهند عضوی فعال از جامعه جدید شوند و در آن به موفقیت برسند، می‌توانند پس از گذر از نوسان‌های عاطفی و مالی و اجتماعی اولیه، در نهایت خودشان را پیدا کنند.

البته اگر افراد سودای کارآفرینی داشته باشند و بخواهند کسب‌وکاری را در کشور مقصد راه‌اندازی کنند، و پول چندانی هم نداشته باشند، هر چه در سن کمتری مهاجرت کرده باشند احتمال موفقیت آنها بالاتر خواهد بود. من در مقاله دیگری نوشته بودم که بهترین جای دنیا برای پول درآوردن، ایران است. اما این روزها با سقوط ارزش ریال و مشکلات و دشواری‌های زیادی که از هر سو برای کارآفرینان ایجاد شده است، دیگر خیلی بر آن نظر استوار نیستم. من فکر می‌کنم حتی اگر یک کارآفرین قرار است در ایران کار و ارزش‌آفرینی کند، بهتر است اقامت یک کشور دیگر را هم داشته باشد تا حداقل از لحاظ مسافرت برای شرکت در همایش‌ها و رویدادها و ارتباط با کارآفرینان و سرمایه‌گذاران خارجی، نیز مبادلات مالی (داشتن حساب در بانک‌های معتبر، کارت‌های اعتباری و امثالهم)، خیلی دست و پایش بسته نباشد.

راستی، مهاجرت فرزندان به‌تنهایی در سنین پایین‌تر از ۲۲ سال را توصیه نمی‌کنم. یعنی اگر قرار است فرزند خود را تک و تنها برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بفرستید، بهتر است تا لیسانس در ایران بماند و برای تحصیل در مقاطع فوق‌لیسانس و بالاتر به خارج از کشور برود. البته اگر همراه هم (کل خانواده) مهاجرت کنید که البته قضیه فرق می‌کند و بالاتر درباره‌اش نوشتم.

چه روشی برای مهاجرت مناسب‌تر است؟

بسته به کشوری که می‌خواهید به آنجا مهاجرت کنید، روش‌های مختلفی برای مهاجرت وجود دارد. ممکن است کسی برای ادامه تحصیل به یک کشور خارجی برود (که البته ممکن است پس از اتمام تحصیل نتواند اقامت بگیرد)، ممکن است به عنوان نیروی متخصص مهاجرت کند، به عنوان کارآفرین، سرمایه‌گذار، یا مثلا ممکن است کسی همسرش اقامت خارج از کشور را دارد و او را با روش‌های حمایتی (Sponsorship) نزد خود می‌برد. چنین روش‌هایی را برای مهاجرت پدر و مادرها هم می‌توان استفاده کرد.

خیلی مهم است که با اطلاعات کامل و با چشم باز مهاجرت کنید. برای همین از کانال‌های معتبر کسب اطلاعات کنید تا احیانا افراد سودجو، سر شما کلاه نگذارند.

اما به دلیل تنوع و تعدد کشورها، نیز تعدد و تنوع برنامه‌های مهاجرتی، و اینکه ممکن است پیوسته این برنامه‌ها در حال تغییر باشند (مثلا برنامه‌ای که من با آن در سال ۲۰۱۴ اقدام کردم، الان دیگر وجود ندارد)، لازم است با مشاوران مهاجرتیِ مجرّب مشورت کنید و البته وب‌سایت کشور مقصد را هم دقیق مطالعه کنید. مثلا برای کانادا، همه جور اطلاعات لازم را می‌توانید در وب‌سایت وزارت مهاجرت و شهروندی کانادا (انگلیسی) بیابید.

خیلی مهم است که با اطلاعات کامل و با چشم باز مهاجرت کنید. برای همین از کانال‌های معتبر کسب اطلاعات کنید تا احیانا افراد سودجو، سر شما کلاه نگذارند.

اگر مهاجرت را مفید یافتم اما نتوانستم مهاجرت کنم چه؟

ممکن است شما به این نتیجه برسید که مهاجرت، گامی مفید برای تحقق رویایتان است. اما علی‌رغم همه گونه تلاش، موفق به مهاجرت نشوید. همان‌طور که پیش‌تر نوشتم، مهاجرت خودش رویا نیست و یک هدف سطح پایین یا سطح میانی است. اهداف سطح پایین و سطح میانی را، طبق آموزش‌های دوره سخت‌جان‌ها، می‌توان با اهداف دیگری جایگزین کرد. چون اینها در حکم پله هستند، و اگر یک پله مسدود باشد، می‌توان از پلهٔ دیگری استفاده کرد. اگر مهاجرت ناممکن است، معنایش این نیست که تحقق رویای شما ناممکن است.

ضمنا، در این زمینه، توکل بر خدا و اینکه حتما خواست او این بوده که مهاجرت رخ ندهد، در پذیرش این مسئله بسیار کمک‌کننده خواهد بود. اگر شما هر تلاش ممکن را (در حدی که می‌توانید) برای رسیدن به یک هدف انجام بدهید و آن هدف محقق نشود، یعنی اینکه صلاح و حمکت الهی (و نفع شما) در عدم تحقق آن بوده است. خداوند خود فرموده است: «چه بسیار چیزها که دوست‌شان دارید و به ضرر شماست، و چه بسیار چیزها که دوست‌شان ندارید و خیر شما در آن است.» برای اینکه به این بینش برسید، باید ذهن خود را از سخن‌های سرد وحرف‌های صدمن یک غاز اکثریت جامعه خالی کنید.

در عین حال، اینکه الان موفق به مهاجرت نشده‌اید، معنایش این نیست که هرگز نخواهید توانست مهاجرت کنید. ممکن است در آینده روشی دیگر و برنامه‌ای دیگر باز شود که شما شرایط اقدام را داشته باشید. مهم این است که در هر حال، رویای خود را فراموش نکنید و هر روز، هر جایی و در هر جغرافیایی که هستید، گامی برای آن بردارید.

بالاخره مهاجرت از ایران خوب است یا نه؟

در پاسخ به این پرسش که «آیا مهاجرت خوب است و کار درستی است یا نه؟»، یک پاسخ یکسان و مشخص وجود ندارد. افزون بر اینکه ارزش‌گذاری مهاجرت به شکل «خوب» یا «بد» درست نیست، هر فرد برای خودش باید این پرسش را بپرسد، و اگر خانواده‌ای دارد (همسر و فرزندان) از آنها هم بخواهد به این پرسش فکر کنند.

در واقع، هر فرد باید این پرسش را اینگونه از خود بپرسد: «آیا مهاجرت، رسیدنِ مرا به رویاهایم آسان‌تر و سریع‌تر می‌سازد یا خیر؟»، یا: «آیا مهاجرت در راستای تحقق رویاهای من هست یا خیر؟» تنها در این صورت است که می‌توان فارغ از تصمیمات صرفا احساسی، به شیوه‌ای مستدل و عقلانی و بر مبنای منافع بلندمدت، به این پرسش پاسخ داد.

در عین حال فرد ممکن است بخواهد با مهاجرت، کمک کند تا فرزندانش راحت‌تر رویای خود را تحقق بخشند. البته من ایثار به این شکل را توصیه نمی‌کنم، چون خود فرد (یا زن و شوهر) هم باید بتوانند از مهاجرت منفعت و لذت ببرند، وگرنه به احتمال زیاد منت‌اش را ــ خواسته یا ناخواسته ــ سر فرزندانشان خواهند گذاشت.

در نهایت اگر نتیجه بر این شد که مهاجرت یکی از اهداف سطح پایین یا میانی است که می‌تواند هدف سطح بالا (رویا) را محقق کند، آن وقت می‌توان برای دستیابی به هدفِ مهاجرت، به کسب اطلاعات پرداخت و برنامه‌ریزی کرد و دست به اقدام زد.

سخن آخر

آنچه من در این مقاله نوشتم، دید من و دیدگاه من به مهاجرت بوده که تجربه‌های شخصی من هم در آن دخیل بوده است؛ و قطعا دیدی جامع به موضوع گستردهٔ مهاجرت نیست. پس لطفا مقاله را با این نگاه بخوانید و از خواندن مقاله‌ها و مطالب دیگر در این زمینه خود را بی‌نیاز ندانید. و در همین راستا، خوشحال می‌شوم شما هم پرسش‌ها و دیدگاه‌های خود را پایین همین مطلب بنویسید تا بتوانیم این موضوع را از زاویه‌های مختلف ببینیم و جمع‌بندی و چشم‌انداز بهتری در خصوص موضوع مهم مهاجرت حاصل شود.

▫️علی‌اکبر قزوینی