آلیس! هر کس که تو را می‌بیند، حتی اگر صراحتاً و به‌زبان هم نگوید، با چشم‌هایش می‌گوید که «آلیس خیلی قشنگه…» و «قشنگ»، آلیسِ من، به‌قول سهراب سپهری یعنی «تعبیرِ عاشقانهٔ اشکال».1

و کسی که عشق را در هستی ــ و در تمامِ هستی ــ می‌بیند، یعنی چشمانش نگاهی عاشقانه به هستی دارند و این زیباترین نگاهی است که می‌توان به هستی داشت.

آخر می‌دانی آلیس، برخی به هستی نگاهِ فلسفی دارند، برخی نگاهِ ریاضیاتی، برخی نگاهِ عارفانه، برخی نگاهِ دینی… اما در همهٔ اینها، اگر عشق نباشد، آن نگاه چیزی جز الگوریتم‌هایی خشک و بی‌جان را در این عالِم باشکوه و شگفت‌انگیز نخواهد دید. و عشق، آنگاه که بیاید و در دل ساکن شود، حتی در دلِ الگوریتمِ ظاهراً بی‌جان هم می‌توان هوشی را دید که چه‌بسا هوش از سر ببرد و عشق‌بازی در ساحتی تازه آغاز شود.

این‌گونه است که عشق، آلیسِ من، از هر خوبی‌ای که بشود تصور کرد بالاتر است. همان‌طور که در کتاب مقدس آمده است:

پس سه چیز همیشه باقی خواهند ماند: ایمان، امید و عشق؛ اما از همهٔ اینها بزرگ‌تر، عشق است.2

و آن که جهان را عاشقانه می‌نگرد و در تعبیر عاشقانهٔ اشکال «قشنگی»‌ را می‌بیند، در حقیقت، زیبایی و قشنگی در «نگاهِ خودِ او» است که آن را به هستی هم گسترش می‌دهد. و دقیق‌تر اگر بخواهم بگویم آلیسِ من، چنین کسی بازتاب «خودش» را در تمامیتِ هستی می‌بیند؛ گویی در این تالار هزارآینه، هر تکه‌ای تصویری از «خودِ» اوست که به مشاهدهٔ آن نشسته است. و نیک اگر بنگریم، چنین انسانی عاشقِ «خودش» است؛ آن «خود»ی که البته از جنس «من» نیست و بارقه‌ای از الوهیت در آن می‌درخشد. در واقع همین «خودشناسی» است که اگر رخ دهد، آدمی «خدای خویش» را شناخته است که پیامبرِ نور و عشق و رحمت فرمود: «هر که خودش را بشناسد، خدای خویش را شناخته است.»3

و تازه اینجاست آلیس، که «نظربازی» آغاز می‌شود… و آنگاه که شاهد و مشهود و مشاهده یکی شوند و در وحدتِ اعجاب‌انگیزِ وجود، وحدتِ شهود رخ دهد، با همهٔ دل می‌توان گفت:

آینه در آینه شد:
دیدمش و دید مرا…!
4

ای تو بهانه/ واسه موندن/ ای نهایتِ رسیدن
ای تو خودِ «لحظهٔ بودن»
تا طلوعِ صبحِ خورشید
و دمیدن…

▫️علی‌اکبر قزوینی


  1. سهراب سپهری، هشت کتاب، شعر «مسافر». ↩︎
  2. [کتاب مقدس، عهد جدید] اول قرنتیان ۱۳: ۱۳ ↩︎
  3. مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ. ↩︎
  4. هوشنگ ابتهاج (سایه)، شعر «آینه در آینه». ↩︎